۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

به یاد دلاور هم رنجیر





















نوشتن از تو و برای تو کار آسانی نیست. دنبال کلمه ای بودم تا عظمت وجودت را توصیف کنم. هیچ کلمه ای یافت نمی شود تا عشقت به وطن، به آزادی وایمانت به صبح سپید، که با طلوعش دیگرهیچ انسانی به خاطر عقیده اش بازداشت نمی شود را توصیف کند.
چه عاشقانه سرود رفتن را خواندی و دین مجاهد بودنت را ادا کردی، و چه شکوهمندانه نشان دادی که مجاهد بودن یعنی "نه" گفتن به هر آنچه که می خواهند به بندت کشند، به ظلم و جور و ستم. و چه جاودانه رفتن را بر گزیدی.

چه بلند مرتبه و والا مقام بودی که چهار دیواری های نمور زندان دیگر نمی توانست تو را در خود بپذیرد. دژخیمان زندان فقط می توانستند جسمت را بگیرند ولی روح سازش ناپذیرت همواره کنار ما خواهد بود و تحمل این تاریک خانه را برایمان آسان خواهد کرد و قوت قلبمان خواهد بود برای ایستادن بر ارزش هایمان و راهت که همان راه هزاران هزار شهید راه آزادی است. همواره رسالت و راهت پر رهرو است. و نبض ما در زندان با یاد و خاطره شما می زند.

شنیدن خبر شهادتت بعد از تحمل 7 سال زندان وشکنجه برایمان سنگین بود، چرا که این خلق رنج دیده و این میهن زخم دار بار دیگر در راه آزادیش بهترین فرزندش را از دست داد و ما بهترین همرزم و همسنگرمان، که وجودش اسطوره ای از مقاومت بود و مصداق مجاهد زیستن و مجاهد بودن را مفهوم بود .

تنها تسکین دهنده قلبمان سخن آن بزرگوار است که در روزگار تاریک و پر اختناق آن زمان فریاد بر آورد که: ما برای بیداری خلقمان چه چشم هایی را باید از دست بدهیم. و می گفت که وقتی دیو تنوره می کشد وقتی دژخیم سر از پای نمی شناسد رمز ماندگاری و اعتلای کلمه فداست. که تو با فدای همه چیزت ، زندگی ات، خانواده ات، دختر 10 ساله ات که روز شماری می کرد تا هر هفته به ملاقاتت بیاید عشقت به آرمان و به وطنت و به ازادی خلقت را اثبات کردی. بن بست جهل و حماقت و زبونی را شکستی و به اوج رسیدی.


ایستادگی ات دژخیمان را به لرزه در افکند، جسم پر از زخم و ناتوان اما روح بزرگ و سرشار از زندگی و امید و روشنایی ات تیری بود بر قلب تک تک ددمنشان اوین و رجایی شهر و زندان کرمانشاه

درود بر تو که 29 ماه لخت مادرزاد و تنی پر از زخم شکنجه، بدترین شرایط سلول انفرادی کرمانشاه را با روحی پرنشاط و پر امید سپری کردی.
درود بر تو باد که با تنی که زخم هایش انعکاس قساوت، و سیاهی دل شب پرستان ، یزیدیان زمان است 7 سال بدترین زندانها را تحمل کردی و بر ظالمان سر فرود نیاوردی.

روحت شاد باد که زیبا جاودانه شدی و با شهادتت روحی تازه بر جان مردگان بخشیدی و با خونت درخت آزادی را سیراب کردی.

به قول معلم بزرگوار و همفکرم( صمد بهرنگی) مرگ در کمین است چه ما بخواهیم و چه نخواهیم به سراغمان خواهد آمد. ما هیچ وقت به جستجوی آن نمی رویم البته اگر روزی به سراغ ما بیاید زیاد مهم نیست ،مهم این است که مرگ یا زندگی ما چه تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد .هزاران درود بر تو باد که هم وجودت، و هم بودنت، حتی در زندانها و در تاریک خانه های این رژیم پشت میله های اهنین آنچنان تاثیری داشت که دشمنان آزادی و کوته فکران تاب تحمل وجودت را نداشتند، وهم شهادتت که برای رهایی و خوشبختی دیگران است.
و مبارک باد چنین سعادتی بر تو، که نه چنین زندگی شرافتمندانه ای نصیب هر کسی می شود و نه چنین شهادتی، که آخرین ارزشهاست. چه خوب آغاز کرده بودی وچه خوب تداوم دادی و به بهترین وجه به انجام رساندی


و اما روی سخنم به شما کوته فکران وزبونان حکومت که از همان سال های اول انقلاب در پی خاموش کردن فریاد آزادیخواهی ملت ایران بودید و در این راه از هیچ جنایتی کوتاهی نکردید و داغ ننگ قتل های سال 67 بر پیشانی تان تا جاودان خواهد بود.
و این که چگونه برای نابودی نسل آزادیخواه و مبارز این میهن چوبه های دار چیدید. شما که اکنون کوس رسوایی تان در تمام دنیا همه گیر شده است و دست های خون آلودتان بر همه عیان گشته. شما که کباده ی اسلام بر دوش می کشید. به فرزند 10 ساله اقای رجبی چه پاسخی خواهید داد، که پدرش را به چه جرمی کشتید؟ و به فرزندان دیگر مبارزان راه آزادی، که دستتان به خونشان آلوده است چه خواهید گفت؟
گیرم که پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟!!

با خیال راحت بگویم که همانطور که نتوانستید دهه 60 با کشتارهای دسته جمعی و نسل کشی فریاد آزادیخواهی و دگر اندیشی را خاموش کنید و حتی با تحریف تاریخ هم نتوانستید ارتباط نسل جدید را با نسل انقلاب را از بین ببرید با این کشتارها در زندانها، و شکنجه ی آزادی خواهان هم نمی توانید بقای عمرتان را تضمین کنید.


همین نسل جدید شیشه ظلمتان را بر سنگ خواهد کوبید. روز مرگتان فرا خواهد رسید . قانون لایتغیر تکامل است اندیشه کهنه و عقب مانده و پوسیده محکوم به نابودی است و شما که قوانین تان انسانها را به قرون وسطی و قهقرا می کشاند زیرارابه تکامل له خواهید شد.
درود بر ارواح طیبه که تسلیم و سازش را بر نتابیدند و با شهادتشان انسان را در مسیر تکامل قرار دادند .
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

آبان 87 صالح کهندل زندان رجایی شهر

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه









بنا به گزارشات رسیده از زندان رجایی شهر روز شنبه 5 مرداد ماه تعدادی از مأمورین زندان رجایی شهر، صالح کهندل را بشدت مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار داده‌اند. این زندانی که پس از گذراندن یک سال بلاتکلیفی در زندان و بدون داشتن اتهام واقعی و بدون مدرک و سند جرمی دوران 10 سال حبس اجباری را سپری می‌کند، در وضعیت جسمی و روحی تگران کننده بسر می‌برد . مأمورین زندان رجایی شهر برای اعمال فشار بیشتر او را آماج ضربات وحشیانه قرار داده‌اند و او را مرتباً تهدید به انتقال به بند جانیان و اشرار کرده‌اند.
مسئولین قوه قضائیه با زیر پا نهادن ابتدایی‌ترین حقوق انسانی و نادیده گرفتن اعتراضات بین‌المللی، همچنان به سیاست‌های سرکوبگرانه خود در زندان‌ها ادامه می‌دهند کمپین صالح کهندل از سازمان عفو بین‌الملل، دیده بانان حقوق بشر سازمان ملل متحد، و از تمامی نهادهای حقوق بشری خواهان پی‌گیری وضعیت صالح شده و خواهان آزادی بی قید و شرط او می‌باشد

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

خدایا این جا دیگه کجاست ؟








شنبه یازده اسفند86 بود،خود را برای ملاقات با خانواده آماده کرده بودم و تازه صبح زود به حمام رفته وبه وضع ظاهری خود رسیده بودم که در خانواده تاثیر مثبتی داشته باشم. تا اینکه از زیر هشت خبر رسید که تمام وسایل خود را جمع کن منتقل به رجایی شهر هستی. همه‌اش بالا پایین می‌رفتم تا شاید ملاقات را قبل از انتقال داشته باشم ولی فایده نداشت. به همسرم زنگ زدم و برایش گفتم دیگر اصرار فایده ندارد ملاقات را قطع کردند شما به خانه برگردید. همسرم که آن روز صبح زود برای ملاقات آمده بود نتوانست به دیدارم بیاید و به خانه برگشت.

تمام وسایلم را جمع کردم و دوستان خیلی ناراحت بودند و به من روحیه می‌دادند و یکی دو تا از بچه‌ها با چشم‌های اشک‌بار زیرلب چیزهایی می‌گفتند ولی من نمی‌شنیدم دوستی می‌گفت: صالح تو باید با روحیه باشی و هر کجا رفتی به دیگران روحیه بدهی خودت را نباز من گفتم سعی خواهم کرد و ادامه دادم که نمی‌دانم شاید خدا من را بیشتر دوست دارد و می‌خواهد شرایط سختر را تجربه بکنم. البته من تنها نبودم آقایان حمید و اصغر امیرخیزی وشیرمحمد رضایی و خانم شهلا زرین فر همراه با من انتقالی بودند .

بعد از ساعتی سوار مینی بوس شدیم. چند دقیقه بعد به ما دستبند وپابند زده و با چند مامور راهی رجایی شهر کردند. تقریبا ساعت 4 بعد از ظهر به درب اصلی زندان رجایی شهر رسیدیم و به محض ورود تمام وسایلمان را زمین ریخته و به بدترین وضعیت با ما بر خورد کردند حتی لباسهای زیر را هم می‌خواستند در بیاورند و بعد از ساعتی وارد سالن اصلی زندان شدیم و چند ساعتی هم در سالن نشسته بودیم که خبر رسید زندان رجایی شهر شما را تحویل نمی‌گیرد. دوباره ما را به اوین بر گرداندند.

واقعیتش خدا خدا می کردیم که ای کاش به بند خودمان بر گردانند ولی وقتی ساعت 8 شب به اوین رسیدیم ما را تحویل قرنطینه اوین دادند. قرنطینه اوین سالن حدوداً 60 متری و دارای 5 اتاق 3 متری می باشد روزی که رسیدم حدود 250 نفر متهم از سنین متفاوت وجرایم رنگارنگ و در انتظار فردا برای تقسیم به بند ها بودند.

نزدیکی اتاق ما اتاق 1 بود مخصوص مواد 50 نفر متهم داشت اکثرا زیر 25 سال و چند نفری زیر 18 سال بودند . وقتی با آنها صحبت می‌کردم درد خود را فراموش می‌کردم به جوانی نزدیک می‌شوم، پهلوان چند سال داری؟ 18سال دارم عمو برای چه دستگیر شدی عمو برادرم 14سال دارد با دختری سوار موتور بودند و از دست مامورین فرار کرده بودند من بخاطر اینکه او را نیاورند به جایش آمدم عمو سیگار داری ؟ حمید آقا زود بهش سیگار، بیسکویت وآبمیوه میدهد عمو مواد هم دارید؟ آخه تو با این سنت و با این تیپ که داری حیف نیست ؟ عمو ازین کارها گذشته، برادر 14 ساله من هم مشکل دارد حتی دو سه بار ترک کرده وباز شروع کرده

حمید آقا میگه پسرم ما اهل این حرفها نیستم پسره میگه عمو ما دیگه به این حرفها عادت کردیم همه اولش می‌گویند ما اهل این حرفها نیستیم حمید آقا با ناراحتی پسره را ترک می‌کند و به اتاق می‌رود بعد از چند ساعتی پسراحساس می‌کند حمید اقا ناراحت شده و پیش او می‌رود واز او عذرخواهی می‌کند، عمو تورا چرا اینجا آوردند؟ پسرم من برای دیدن فرزندانم به اشرف رفته بودم و بعد از سه سال مارا دستگیر کردند. جوانک: اشرف دیگه کجاست؟ حمید اقا: اشرف...

پسره: ما را هم راه می‌دهند حمید اقا میگه آنجا خانه امید شماست ایکاش فرصت...
خدا لعنت کند که شما را به این بدبختی دچار کردند بعد از آن دیگر جوان‌ها حمید اقا را با انگشت نشان می‌دهند ومی‌گویندایکاش ما هم مثل تو پدری داشتیم حمید اقا افسوس می‌خورد که نمی‌تواند به آنها کمک کند هرروز حمیدآقا مقداری از مغازه خرید می‌کند که فردا تعدادی جوان می آیند جوانی دیگر به ما نزدیک می‌شود و می‌گوید این جوانها که می بینید بدبختی شان از روزی شروع می‌شود که وارد بند ها می‌شوند .

با این تیپ وسنی که اینها دارند بلاهای خیلی بدی در انتظارشان هست عمو تو با این احساسی که داری نمیتوانی در رجایی شهر حبس بکشی بعد از چند ساعت به دستشوئی می‌روم همه جا را خراب کردند و دو سه تا از جوان‌ها از حال رفته و توی دستشوئی به زمین افتاده بودند فردای آن روز هرکسی را به سالن مربوطه تقسیم می‌کنند و حدود 200الی 250نفر دیگر باهمان مشخصات جایگزین می شوند چهار روز با همان شرایط تکراری روزها سپری می شود

بعد از آن ما را با دستبند و پابند با مینی بوس به رجایی شهر می‌برند دوباره وسایل شخصی را دم در به زمین می‌ریزند بعد از حال گیری مجدد به سالن اصلی تحویل می دهند وبعد از انگشت نگاری تحویل قرنطینه رجایی شهر می دهند مسئول قرنطینه از حمید می پرسد شما مجرد هستید حمید می‌خندد و می‌گوید چه طور مگه؟ جواب می‌دهد آخه کارت عکس شما را مجرد نوشته‌اند ما تازه آنجا متوجه شدیم که چون قانون کشکی آنها اجازه نمی‌دهد متاهل ها تبعید شوند کارت عکس را مجرد نوشته‌اند و در مرحله اول هم به خاطر این مسئله زندان رجای شهر تحویل نگرفته بود

بعد از چند روز به قرنطینه رجایی شهر رسیدم، حالا اینجا کجاست؟ تقریبا یک سالن 60متری دارای دوتا دستشوئی و دوتا حمام و یک ظرف شویی برای 250 نفر، بندرت می توانی فردی را با وضع منظم ببینی یا چند روزی در کلانتری زیر شکنجه ویا مواد مصرفی شان تمام شده و حالت خمار دارند داخل سالن یک تلويزیون با صدای بلند باز می‌باشد روز اول کف خواب بودیم و همه اش می‌ترسیدم از بغل دستی ها مریضی بگیرم

فردای آن روز به خاطر انتقال تعدادی یک تخت پیدا کردم ولی چه فایده همش استرس بیماری دارم چند جوان زیر 20سال در وضیعت خیلی بدی قرار گرفته‌اند و همه‌اش به دیگران گیر می‌دهند و دنبال دزدگیری، وقتی به دستشوئی می‌روم جایی برای پا گذاشتن نداری، و با همان کفش‌ها که به دستشوئی می‌روند روی موکت سالن راه می‌روند و در همان‌جا سفره پهن می‌کنند.

شیوه تقسیم غذا سوری است که هرکس زورش بیشتر، اول او، بعد اگر غذایی مانده باشد نوبت به دیگران می‌رسد. فردای آنروز یک نوجوان 17ساله دیگری می‌آورند که مقدار زیادی مواد مخدر مصرف کرده بود و بدن اش مثل تخته خشک شده و زیر آب سردی بردند واز بدنش کرم می‌ريزد هیچگونه طاقت حرکت ندارد وبه دماغش قرص مایع می‌ریزند و بعد از ساعتی تکانی می‌خورد و دوباره فرد دیگری که دهانش را با ماسک به خاطر بیماری واگیر دار، بسته است می‌آورند.

خدایا تاوان انسان بودن تا کجاست ؟ از جوانی که نسبت به بقیه تمیز تر است میپرسم که چرا به زندان انتقالت نمیدهند و چرا دوست دارد مدت حبسش را آنجا بگذراند؟ جواب می دهد : عمو جان اینجا برای من نسبت به زندان بهشت است تازه با هزار خواهش توانستم اینجا بمانم .خلاصه از آنجا هم به زندان اصلی بند 4 منتقل می شویم. دوستان به بند 10 ومن به بند 11 منتقل می شوم. وقتی وارد سالن 11 شدم قاتلی که وکیل بند بود یک ساعت درس اخلاق و نصیحت پدرانه به من می‌دهد بعد وارد سالن شدم .

خدایا اینجا دیگه کجاست؟ حالا واقعا دلم گرفته، به خود می گویم خدایا تا کجا می خواهی مرا تست بکنی؟ دیگر آن انفرادی های دراز مدت در مقابل سالن 10 حکم جنت را دارد. گا هی به خود می گویم ای کاش از انفرادی209 بیرون نمی‌آمدم با آن همه سختی هایش باز بهتر از اینجاست. شب بصورت کتابی و با افرادی که تمام دین‌ها را یکجا دارند می خوابم و گاهی آب دهان‌شان را روی پتو یا لباس‌هایم می ریزند.

روز اول تمام وسایل شخصی‌ام به سرقت رفت، فقط انتظار صبح را می کشم که بروم حیاط و گو شه‌ای پیدا کنم و بنشینم وصبح در حیاط همه اش به فکر خواب شب بودم ، هزاران فکر به سرم می زند، نه با فرهنگشان آشنا هستم، نه با جرمشان، وقتی با هر کدام شروع به سخن می کنم دوست دارند با تمام وجود برایم خدمت بکنند ولی چه فایده خودشان نیاز به هزاران کمک دارند .

بعد از مدتی چند نفری خود را نزدیک‌تر می‌کنند و برایم چای و غذا می آورند ولی چه فایده دل خوردن ندارم و مریض می شوم بعد از چند روزی اصرار کردم که مرا به سالن بالا انتقال بدهند که نسبت به طبقه پایین یعنی سالن 11 بهتر است و در آنجا بعد از چند روزی شروع به خوردن نهار می‌کنم و احساس می کنم نسبت به دیروز مشکلی ندارم حتی فرصت فکر کردن پیدا می کنم درست است که سالن 10 دریایی از درد است ولی نسبت به سالن 11 حکم ویلا را دارد چند روزی کف خواب حسينيه هستم و به خود و قضایای چند روز فکر می کردم ناگهان به یاد آن ابر مرد افتادم که چقدر خوب گفته بود چاه رژیم انتها ندارد و من به عمق قضیه پی نبرده بودم .

حالا در سالن 10 نسبت به روزهای قبل راحترم ولی چه راحتی هر روز با جوانهایی بر خورد می کنم که کلمات در مورد توصیف آنها قاصرند هر روز درد نسبت به روز دیگر، بدبختی ها ی رنگارنگی را حس می کنی ، همین دیروز بود که با جوانی صحبت می‌کردم می گفت 19 سالم است 5 سال برایم بریده اند گاه گاهی سیگار می کشیدم ولی حالا قرص مصرف می کنم، همان روز با دو جوان 21 ساله صحبت می کردم می‌گفتند مواد مصرف می کنیم سه بار ترک کردیم و باز مبتلا شدیم و هیچ انگیزه ای برای ترک نداریم وقتی از من راهکار می خواستند هیچ جوابی نداشتم .

همان روز با جوان 20 ساله ای صحبت کردم، که قاضی به او گفته بود" جایی می‌فرستم که سالم بیرون نیایی وهر روز مرگ را بر زندگی ترجیح بدهی" با اکثر جوانانی که صحبت می کردم حداقل چندین بار خود کشی را تجربه کرده بودند، دو روز قبل جوانی داروی نظافت خورده بود که بمیرد ولی به علت سمی نبودن سالم مانده بود چه می گویم این حرف ها دیگر اینجا معنا ندارد جوانها با شیشه و تیغ خود زنی می کنند و مرگ یک جوان 20 ساله شاید نیم ساعت حرف ندارد و همه فراموش می کنند.

حدود سه چهار نفر جوان 22 ساله کاملاً روانی شده درحیاط بالا و پایین می پرند . نمی دانم از کجا شروع بکنم و چگونه تمام کنم، با هر نگاهی دنیایی حرف برای زدن داری. بهداشت اینجا یک چیز خنده داری است؟ ورزش با همه قهر است، آوردن شطرنج به زندان ممنوع می‌باشد و در دست هر کسی ببینند جزای سختی دارد. اینجا دنیای دیگری است کلمات معنای دیگری دارند در یک کلام اینجا تابلوی رژیم تکمیل می شود، اینجا به زندگی با چشم دیگری نگاه می کنند هر چقدر می خواهم یک جمله با بار مثبت به زبان بیاورم انگار خودکار هم دردمند است به طرف بدبختی مردم سوق پیدا می کند.

از پیرمردی که کنار من خوابیده می پرسم عمو چند سال است اینجایی و چه کار کردی؟ من یک پسری داشتم 26 سالش بود و مبتلا به کراک بود هر روز از خانه دزدی می کرد و مواد تهیه می کرد آبرو برایم نگذاشته بود خودم و مادرش هر روز دعا می کردیم که خدایا او را بکش و ما را راحت کن تا اینکه یک روز مثل همیشه وارد خانه شدم دیدم وسط اتاق افتاده و دراز کشیده به خود گفتم باز یا بیش از حدش مصرف کرده یا پیدا نکرده به آشپز خانه رفته چاقو آوردم سرش را بریدم ولی متوجه شدم که خون نیامد وقتی پزشک قانونی به سراغش آمد گفت قبل از اینکه سرش را ببری مرده بود.

گفتم پدر چگونه جرات کردی سر پسرت را ببری؟ پسرم دیگر چاره ای نداشتم هیچ آبرویی برایم نگذاشته بود. یک پیر مرد دوست داشتنی از تمام وجودش ایثار و گذشت می بارد خدایا چگونه دست به این کار زده بود؟
به مرد 45 ساله دیگری که سمت چپ من می خوابد، می‌گویم رفیق تو چه کار کردی؟ می‌گوید من 15 سال زندان بودم یک سال قبل آزاد شدم پنج ماه در به دری کشیدم کاری برایم پیدا نشد در شهرداری برای
سپوری استخدام شدم بعد از سه چهار ماه از آنجا هم اخراج شدم به خانه مراجعه کردم به خودم قول داده بودم هیچ خلافی نکنم دخترم در را برایم باز نکرد و به من گفت تو پدر ما نیستی از تو نفرت داریم !! به خود گفتم چه کار کنم به زندان بر گردم تا اینکه تصمیم گرفتم اینبار دست به قتل بزنم یک نفر را کشتم

جوان 22 ساله ای می‌گوید : مشروب فروشی می کردم خرج خانه را در می آوردم دستگیر شدم چند ماه زندان بودم بعد از کلی جریمه از زندان آزاد شدم چون فروش مواد راحت بود و سود بیشتری هم داشت به خرید وفروش مواد زدم خودم هم معتاد شده بودم دو بار ترک کردم دوباره شروع کردم چون به بن بست رسیده بودم سه بار دست به خود کشی زدم ولی موفق نشدم و این بار به خاطر مواد دستگیر شدم .

جوان 21 ساله‌ایم می‌گوید : به خانه یک خانواده ایرانی که در شبکه های ماهواره لس انجلس ترانه های مبتذل می خواند دستبرد زدیم بعد از چند ماهی دستگیر شدیم حالا خواننده که در آمریکا ترانه می خواند تصمیم گرفته به هر قیمتی شده نگذارد ما از زندان آزاد شویم و حتی به ما گفته اگر امکان داشته باشد پول خرج خواهم کرد تا شما را اعدام بکنم .

از من جرمم را می پر سند من برایشان توضیح می دهم چکار کردم با کلی احترام از من می پرسند آیا می توانم برای آنها هم کاری بکنم جواب می دهم...
در لابه لای این همه بدبختی ها و بلاها، از در ودیوار، بازآثار ستارگان راه نما، که چندین سال قبل اینجا درخشیدند، چشمک می زنند و راه نشان می دهند. آخرین ستارگان حجت، ولی ، در دل تعدادی از زندانیان آشوب به پا کرده‌اند طوری که قبله‌گاه آنان شده‌اند و هر از گاهی برایش نماز می خوانند.

وقتی با خود خلوت می کنم بیشتر به این ستارگا ن ایمان می آورم وبا خود می گویم خدا چقدر من را دوست داشته و برایم منت گذاشته که به عمق مسئله در اینجا پی ببرم و نتیجه بگیرم هر چقدر این رژیم در پستی عمق ندارد در مقابلش آن ستارگان را خورشیدی انرژی می داد که اوج خوبی ها و نیکی ها بوده هر روز نسبت به روز دیگر ایمانم بیشتر می شود و از خود می پرسم خدایا بدون این خورشید با ستارگانش این مردم از کجا می توانستند در این شب ظلمت رژیم راه را پیدا بکنند

در خاتمه از قول من به شب پرستان بگویید: شما سالها کشتار کردید به کجا رسیدید؟ سالها زندانی کردید به کجا رسیدید؟ مردم را با مواد مخدر نفله کردید به کجا رسیدید؟ آری زمانی در این رجایی شهر صد تا صد تا با گلوله می کشتید به هیچ جایی نرسیدید و حالا با مواد مخدر می کشید!! بیرون که بودم به یک قسمت از جنایات شما پی برده واعتراض کردم. مرا به 209 بردید چند ماه در انفرادی نگه داشتید اعتراض را بیشتر کردم چون با جنایات و خیانت های شما بیشتر آشنا شده بودم مرا تحمل نکردید به رجا یی شهر فرستادید.

اینجا باز بیشتر و بیشتر با فا جعه شماآشنا شدم و اینجا بلندتر از قبل فریاد خواهم زد و خواهم گفت شما دشمن خلق ایران هستید نه امریکا نه اسرائیل. فریاد خواهم زد شما روی تمامی ظالمان را سفید کردید درست است که هر فریاد من فشار بیشتر و بیشتری برای خود وخا نواده ام تمام خواهد شد ولی تا دم مرگ فریاد خواهم زد که شما مستقیماً در معتاد کردن جوانها دست دارید و همه شما از بالا به پایین دستتان در این خیانت آغشته است، من بر طناب دار بوسه خواهم زد و درمقابل گلوله لبخند خواهم زد و بر شما سر فرود نخواهم آورد. شما دشمن بشریت هستید.

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

درد و دلی با زحمتکشان به بهانه روز جهانی کارگر













سلام برشما که آسمان خراش می سازید و خود سر پناهی ندارید ، گران قیمت ترین ماشین ها را می سازید ولی فرزندانتان سال ها حسرت دوچرخه ی دست دوم را می کشند و خود کرایه ی ماشین برای مسافرت ندارید ، نفت و گاز را از اعماق زمین بیرون می کشید ولی نفت یا گازی برای گرم کردن دستان لرزان فرزندان معصومتان ندارید ، روشنایی چشمانتان برای بافتن فرش رنگارنگ از دست می دهید در آرزوی یک فرش ماشینی می باشید .

وقتی به شما کارگران فکر می کنم بی اختیار چشمانم پر از اشک می شود و به یاد کارگر ساده ای می افتم که چگونه چند سال پیش در گمرک جلفا می خواست به دور از چشم ماموران وارد گمرک بشود و کار کند تا مبلغ 7000 تومان به دست آورد و شکم فرزندان خود را سیر بکند زیر چرخ های تریلی بدنش له شد و حالا دو فرزند خردسالش در بدترین شرایط به سر می برند .

کارگران عزیز چگونه می شود این روز را به شما تبریک گفت در صورتی که در کشوری زندگی می کنید که بزرگترین کشور تولید کننده ی نفت وگاز می باشد ولی شماها در قبال فرزندان خود شرمنده اید که کوچک ترین نیازشان را نمی توانید برآورده کنید ، در کشوری زندگی می کنید که ادعای اسلام می کنند و پیامبرش افتخار می کند که دست پینه بسته ی شما را بوسه می زند ولی شما از حدافل ترین نیازهای زندگی محروم هستید و سفارش می کند که مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرق پیشانیش پرداخت کنید ولی شما کارگران ماه ها و سال ها حقوق استثمارشده ی خود را نگرفته اید .

کارگران عزیزمیهنم من نمی توانم مثل خیلی از روشن فکر نما ها با کلمات بازی کرده و دل خوش بکنم که با شما همدرد هستم و از این بابت در کشوری زندگی می کنم که از همه جای آن ثروت می بارد ولی همه آنها را باید در جیب های آقازاده ها بجوییم شما قشر زحمتکش حقوق روزانه تان حتی برابر با 3 کیلوگرم گوجه فرنگی هم نمی شود . احساس شرم می کنم متعلق به کشوری هستم که درآمد سالانه ی نفت آن نزدیک صد میلیارد دلار است ولی کارگران به خاطر فقر خانواده ی خود را به آتش می کشند

یا فرزندان آنها به خاطر فقر مالی ترک تحصیل می کنند و به مواد مخدر پناه می برند ودر مقابل سردمدارانش دم از مهر ورزی و عدالت پروری می زنند و هیچ صدای حق طلبانه ای از طرف شما را بر نمی تابد و به جای پاسخ به خواسته های شما درهای زندان و انواع و اقسام شکنجه ها را بر روی شما باز می کند .درست است که این احساسات من نه نان برای فرزندان و نه مدرسه ای برای آنان خواهد شد ولی در شرایطی به سر می برم که به جزاین کاری از دستم نمی آید درست همان افرادی که باعث تمام بد بختی شما شده اند مرا به خاطر اعتراض به این بدبختی ها سال هاست که در زندان ها به زنجیر کشیده اند .

(دوست داشتم روز کارگر با شما بودم و هم صدا با شما برای احیای حقوق از دست رفته تان فریاد می زدم و صدایتان را رساتر می کردم ) من اعتقاد به پیامبری دارم که هیچ وقت نه درازی ریش را از مومنانش خواسته و نه درازی قبایی را ، و نه بهایی به پیشانی هایی که به خاطر سجده زیاد مهر بر آنها نقش انداخته می داد . پیامبر من کسی است که با افتخار به دست پینه بسته شما بوسه می زند و به همین خاطر مسئولیت خود را در قبال شما بیشتر و بیشتر می دانم .

دوست داشتم روز کارگر با شما بودم و هم صدا با شما برای احیای حقوق از دست رفته تان فریاد می زدم و صدایتان را رساتر می کردم ولی برایم فرق نمی کند چرا که من هر جا که باشم چه در خیابانها ی تهران و چه از پشت میله های زندان فریاد می زنم و می گویم شرم کنید ای کسانی که دکان باز کردید و برای رونق آن هر روز هزاران صلوات می فرستید شما بویی از مسلمانی نبردید زیرا بر دستی که محمد بوسه می زند خیانت می کنید و او را ازکوچکترین حقوق انسانی محروم می کنید . وادار می کنید به خاطر شرافتشان خانواده ی خود را به آتش بکشند .

فریاد می زنم مرگ بر استثمار، مرگ بر استبداد ، مرگ برآن هایی که حقوق شما را فدای مصلحت خود کرده اند . کارگران عزیز ببخشید که روز شما را با درد شروع کردم وبا درد به پایان می رسانم البته چاره ای جز این نبود. ولی ایمان دارم که روزی خواهد رسید که تمام کارگران میهنم به حقوق خود می‌رسند و یقین دارم آن روز بس نزدیک است ، فردا از آن شما ست ، این وعده خدا و سنت تکامل است . این وعده خداوند است که ستم دیدگان وارث زمین هستند . به امید ان روز، پیروز باشید .


صالح کهندل- زندان رجایی شهر اردیبهشت 87

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

ای آزادی















آزادی آرمانم ، عشقم ، تمام جسمم ، روحم ، در یک کلام همه هستی و وجودم ، تو را می پرستم ، با تونفس می کشم ، با تو به خواب می روم و برای تو ازخواب بیدار می شوم . هر چه می کنم به خاطر توست . دشمنان تو می خواهند بین من و تو فاصله اندازند و یا تو را در من بکشند . هیهات که آن ها نه من را توان شناخت دارند نه تو را . اگر غیر از این بود و شناختی از من و آزادی داشتند حتی لحظه ای به خود اجازه ی این گونه فکر کردن را نمی دادند . ای آزادی ، ضرورت انسانی ، با تو پیمان بسته ام تا آخرین نفس با تو باشم اگر جسمم را بگیرند روحم با تو عجین خواهد شد .

اما ای دشمنان آزادی شما بیهوده تلاش می کنید و هیچ وقت نخواهید توانست این هدیه ی خدایی (آزادی) را از من بگیرید و به هیچ بهایی آن را به هیچ بهایی نخواهم فروخت چون آزادی آخرین ارزش هاست مگر می شود امانت خدایی را معامله کرد ؟ هرگز، چقدر مرا به خاطر تو به زنجیر کشیدند وچه شکنجه ها دادند ولی هرچه بیشتر به تو نزدیکتر می شوم ارزش تو برایم بیشتر و بیشتر می شود .

این دین فروشان چقدر حقیر فکرمی کنند، تهدید می کنند، ماه ها به سلول های انفرادی ، سال ها حبس می دهند ، فرزندان را گروگان می گیرند ، دیدار با خانواده را محروم می کنند ، تا شاید عشق آزادی را در من بکشند ولی فکر می‌کنند. درست است تمام این ها که نام بردم در جای خود ارزش هستند که از من گرفتند (خانواده ، زندگی بیرون فضای آزاد و...) ولی همه این ها زیر مجموعه یک ارزش والا یعنی آزادی می باشند . یک کلام آزادی مادر ارزش هاست که خداوند بر نوع بشر اهداء کرده است . اگر یک لحظه تو را از من بگیرند تمام ارزش‌ها را از من گرفته اند ولی دشمنان آزادی این آرزو را به گور خواهند برد.


وقتی به پشت سر خود نگاه می‌کنم میلیون ها انسان سر به دار را می بیننم که خود را فدای تو کرده‌اند بار دیگر نظری می اندازم اقیانوسی از خون به خاطر تو ریخته شده و میلیاردها انسان سالها حبس کشیدند به خاطر تو ، حال در قبال این ها احساس مسئولیت کرده و فریاد می‌زنم ای دشمنان آزادی آینده از آن آزادی خواهان است و هیچ امیدی به بقای شما نیست .

ای آنها که در برابر سنت خدا صف کشیدید مرگتان فرا رسیده . آنها که به سنت خدا آگاهند در تاریکترین شبها هم امیدشان را به تابش خورشید از دست نمی‌دهند من اگر افتخاری دارم تنها این است که به سنت خدا باور دارم و همه هستیم را فدای آن می‌کنم هر چه می خواهید بر من بیاورید من به خورشید باور دارم ، به خدا باور دارم ، به آزادی باور دارم . من آزادی را رسیدن به خدا میدانم من به زندگی عشق می ورزم به خانواده عشق می ورزم ولی اینها را در رسیدن به آزادی می فهمم وهمه اینها را رسیدن به خدا می دانم . پس ای بی مردان ، بیهوده تلاش مکنید . آزادی و خدایم را نمی توانید از من بگیرید .

شما در این چند سال زندگیم را هلاک کردید ، فدای آزادی ، خانواد ه ام را زجر دادید ، فدای خدا و مردم ، جسمم را خرد و ویران کردید ، فدای لبخند کودکان وطنم باد . اگر غیر از این بود مرا درد سنگینی بود خدایا کمکم کن نفسم ، قدمم و حیاتم در مسیر تو باشد و مرا به صراط مستقیم هدایت فرما .

صالح کهندل
اردیبهشت 87 زندان رجایی شهر

۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

نامه دختری به باد سحری


من نمي دانم حرفم را به کي بگم ؟ کجا بگم ؟ آدم خوب ها چه کساني هستند ؟ آدم بد ها چه کساني هستند ؟ شايد هم اصلا آدم خوبي وجود ندارد . همه يک جوري بد هستند . من يک دختر 10 ساله هستم ، از روزي که بابا گفتن را ياد گرفتم بابام همه اش توي زندان بود . يک سالي از زندان بيرون نيامده بود که دوباره به خانه مان ريختند و تمام لوازم خانه را به هم زدند. بابا را با خودشان بردند
و هميشه هم دروغ مي گفتند امروز آزاد مي کنيم فردا آزاد مي کنيم . من از بابام هيچ بدي نديدم حتي بچه هاي فاميل هم از بابام خوششان مي آيد و هميشه مي پرسند کي بابات مي آيد با ما بازي کند ؟ اي کاش بيرون بود چون هر موقع ما را می‌دید با ما بازی می‌کرد و مارا خوشحال می‌کرد
من هروقت با بابا حرف می‌زنم روحیه می‌گیرم بابای من هر روز چند دقیقه ای با من حرف می‌زد مشگل درسیم را حل می‌کرد وحتی وقتی خواهرم ناراحت می‌شد با چند جمله حرف زدن با بابا مشگلش حل می‌شد ولی این دفعه مثل اینکه می‌خواهند ما بیشتر اذیت شویم بابا رابه جای دوری تبعید کردند حتی تماس تلفنی هم آنقدر کم دارد که نمی توانیم حالش را بپرسیم .
من هر روز به برنامه کودکان نگاه می کنم همه اش از حقوق کودکان حرف می زنند و می گویند با فرزندان خود با محبت رفتار کنید . آخه ما که هفته ای 10 دقیقه پدرمان را ملاقات می کردیم این را هم از ما گرفتند حالا چند ماهی است ما بابا را ندیدم .حالا نمی دانم دردم را حرفم را به چه کسانی بگویم ؟ اصلا گفتن حرف فایده ای دارد ؟ اصلا آدم خوب ها کجا هستند تا چند کلمه ای به حرف من گوش بدهند ؟ شنیدم بابا جون یک نامه نوشته و حرف دلش را گفته بابا را پیش آدم کش‌ها فرستادند .
من هم می خواهم حرف های دلم را بگویم شاید من را هم پیش آنها ببرند . از روزی که بابا را گرفته اند مادر بزرگم بد جوری مریض شده و هر روز خواب می بیند و از خواب می پرد و روزی می گوید پسرم را می کشند و روزی می گوید خواب آزادی پسرم را دیده ام . شما هایی که آدم های خوبی هستید زیاد ناراحت نشوید ما دیگر عادت کردیم .ا ین کار چندین سال ماست .
ما دیگر عادت کردیم به خانه مان بریزند و لوازم ما را با خود ببرند و پشت نرده ها بابا را ملاقات بکنیم . و هر روز حرف نگران کننده ای از بابا بشنویم . ولی شما را به خدا آنهایی که حرف های مرا می شنوید خودتان را زیاد ناراحت نکنید چون بابام همیشه می گفت آدم های خوب به هیچ وجه باعث ناراحتی دیگران نمی شوند و اگر هم شما را ناراحت کردم مرا ببخشید.
و اگر هم کسی کمی دلش به حال من بسوزد و بخواهد کمکی بکند تنها وتنها با هر آدم خوبی آشنا باشد به آنها بگوید توی ایران و تهران –اکباتان توی خونه ی کوچکی یکی هست بابای خود را می خواهد و اگر هم آزاد نمی کنند لااقل بگویند گناهش چیست ؟ بابا می گفت یکی می آید امروز، فردا دیگر بچه ها پدرشان را پشت نرده نمی بینند هر چند که من با مادرم و خواهرم خیلی اذیت شده ایم ولی بابا دروغ نمی گوید حتما یکی می آید . خدایا آدم خوب ها را نگه دار و بابا را به تو می سپارم آخه می گویند تو آدم خوب ها را دوست داری.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

تاوان نه گفتن به رژیم







از اول انقلاب من با نا عدالتی های رژیم آخوندی مشگل داشتم و هیچ وقت نمی‌ توانستم به این همه خیانت سکوت کنم و در هر کوچه و بازار ، مغازه ، تاکسی ، اعتراض خود را بیان می کردم و گاهی چنان بود که مخاطبین احساس خطر می کردند و تمام دوستان و آشنایان مرا نصیحت می کردند که مواظب حرف هایم باشم حدود 23 سال از انقلاب گذشت و به این منوال سپری شد و همیشه با نگرانی و استرس و ناراحتی روزگار را سپری کردم تا اینکه روزی با شخصی آشنا شدم . نه بد و بیرا می گفت نه عصبی بود و نه نگران ، همیشه امیدوار بود و به من می گفت تو نه خودت را می شناسی و نه حکومت را ، اگر مخالف کسی هستی باید عملت او را ناراحت ، و خودت را خوشحال کند وگرنه تو دشمن خودت هستی .

هر قدمی که برمی‌داشتم دنیایی برایم باز می‌شد و هر قدمش دنیایی از فدا ، و ای کاش همه فدا کاری را خودم می کردم . ولی بعضی مواقع درد خیلی فراتر می رفت و برایم سخت بود که دیگران تاوان کاری که نه شروع کرده بودند و نه عاشق راه بودند مثلا خانواده و مادرم و بچه هایم و... بدهند آخر چه می شد کرد تاوان راه را من تعیین نمی کنم بلکه موانع راه ، قیمت تعیین می کند بعضی مواقع دشمنان راه آزادی با کمترین هزینه کنار می روند مثل اکثر دیکتاتورهای جهان ولی گاهی دشمنان آزادی با تمام وجود ، خود را برای دفن آزادی بسیج می کنند آنجاست که عاشقان آزادی باید فدا بکنند آری صحبت از 10 سال پیش بود روزی که با گوشه چشمی به صورت واقعی به آزادی نظر می کردم آنجا بود که احساس کردم دشمن آزادی همه وجودم را ، همه داراییم را همه علایقم را همه خانواده ام را و... با تمام وجودش تهدید کرده .

حدود 8 سال پیش به خاطر برادرم که عاشق آرمانش بود 4 ماه ، در سلول های انفرادی تهران و تبریزحبس شدم و دوسال بعدش هم 1 سال زندانی کشیدم در این مدت 4 ماه و 1 سال چه سختی هایی که مادر پیرم و چه اندوه هایی که بچه های کوچکم نکشیدند من نمی دانم این چه حکومت قدرتمندی است که به جنگ اروپا و امریکا می رود و دنیا را تهدید می کند ولی این همه ازهمه چيزوحشت دارد . من با حقانیت یا نا حق بودن کسی کاری ندارم ولی نمی دانم این رژیم که خود را نماینده خدا روی زمین ونماینده70 میلیون می داند چرا باید یک سال زندان و تازه بجز من ده ها نفر از خانواده ام را به بدترین شکل زجر بدهد .

بعد از آزادی از زندان به قول خودشان مرا تحت شدیدترین مراقبت‌ها قرار می دهند و دوباره به بدترین شکل دستگیر می کنند بعد از ماه ها انفرادی های سخت مادرم کلا ً اعصاب خود را از دست می دهد و روزی نیست که سیستم عصبی اش به هم نخورد و لحظه ای نیست که از درد آرام بگیرد واقعا چاه این رژیم عمق ندارد ای کاش به جای خانواده و مادرم خودم دو چندان بها می دادم چه می شود که دشمن آزادی اینجا اشک مادران را می طلبد و بهایش این است .

دیروز تو این فکر بودم که چند سال قبل یک سال و الان هم 10سال حبس به اتهام وجرم ناداشته در بندم ولی یک سوال همیشه برایم قابل حل نبود که چگونه این آقایان با افرادی که با دشمن بزرگشان امریکا ارتباط تنگا تنگ دارند و هر روز ساعتها علنا ً تلفنی صحبت می کنند کنفرانس خبری یا تحلیل های آنچنانی می کنند هیچ کاری ندارند و اگر هم زمانی دستگیر بشوند چند روزی طول نمی کشد که آزاد می شوند و بهترین امکانات را دراختیار آنها قرار می دهند ولی تازه احساس می کنند که شايد من مجرم باشم ! به جرم ناداشته ، من را به مدت 6 ماه انفرادی و 10 سال زندان در رجایی شهرمحکوم می‌کنند .

باز برای چندمین بار می گويم یکی بیاید بر من بگوید این رژیم چرا این همه وحشت دارد و این بار با فعالیت‌های حقوق بشری که داشتم باز مرا به اتهام واهي دستگير، و این همه خود و خانواده ام را مورد اذیت و آزار قرار می دهند من هیچ وقت دوست نداشتم پشت پرده حرف بزنم و تمام حرف هایم را رک و پوست کنده فریاد می زنم در این مدت 8 سالی که من در زندانهای رژیم در به در می چرخم به یک نتیجه کلی رسیدم . این رژیم با این همه تبلیغات و هارت وپورت خود ، ميدانم كه ميترسد وتهديد احساس مي‌كند وبا هرصداي آزاديخواهي مثل بید می لرزد و بار آخری که دستگیر شده بودم چندین بار به وزارت اطلاعات احضار شدم ، به من می گفتند چرا از بین این همه جریان تو به طرف جرياناتي کشیده مي‌شوي كه برايت مشگل ايجاد مي‌كند تو می توانی در هر جریانی فعال باشی و ما هم کمک می کنیم اما طرف كساني كه وطن فروش هستند و... نرو!

9 سال قبل چندین بار اعتراف کردند که کسانی با سازمان سیا ارتباط داشته اند که بعد از 1 ماه میهمانی با بهترین پذیرایی از اوین آزاد و به امریکا تشریف می برند و در آنجا روزنامه نگاران و خبرنگاران لحظه به لحظه با آنها مصا حبه می کنند و حالا هم با دستگاه ارتباط دارند ولی من چون قبلا 1 سال حبس کشیدم این بار به خاطر ارتباطی که با دانشجویان و زندانیان سیاسی داشتم ودر ضمینه حقوق بشری فعال بودم دستگیر می کنند ومي‌گويند ما احتمال می دهیم شما باز به طرف جرياناتي کشیده شديد و هرچند هيچ مدركي دال بر حقانيت انديشه هاي خود ندارند اما چندین بار برایم گفتند وتكرار كردند که چون شما قبلا ارتباطاتي داشتي حتی به مدت کوتاهی کار کرده اید یا باید حذف بشوید یا با ما همکاری بکنید .

و حالا هم سخنی با عوامل رژیم دارم ، آقای رحمتی بازجوی ضد بشر، عمر من و تو روزی بسر می رسد ولی بین من و تو یک فرق اساسی وجود دارد تو به خاطر خط رژیم دیکتاتوری هزاران خانه مثل خانه من را متلاشی کردی ولی من برای آبادی هر خرابه ای فریاد زدم و حبس کشیدم فردای آزادی خلق ایران بر تو نفرین خواهند کرد . و فرزندان بی گناهت شرمنده خواهند بود که پدری مثل تو داشتند . ولی من ، نه حالا ترسی دارم ، نه در گذشته ، و نه در آینده ، چون تسلیم حق و حقیقت هستم . آقای قاضی صلواتی تو بویی از انسانیت نبرده ای حیف است از مقام انسانی برایت حرف بزنم و حرف زدن در مورد تو ، حتی توهین به تو ، مقامت را بزرگ کردن است و ترجیح می دهم سکوت بکنم . چنان که در 5 دقیقه دادگاهم سکوت کردم و 10 سال حبس گرفتم .


درمورد احمدی نژاد : آقای احمدی نژاد این همه دروغ که می گویی شاید فقط خودت را گول بزنی و مردم خیلی روشن تر از این حرف ها هستند که با حرف های بچه گانه تو فریب بخورند . اقایان محترم اگر شما مسلمان هستید و خود را رهبر مسلمانان می شناسید من افتخار می کنم کافر به تمام معنایش هستم . اگر شما نماینده خدا روی زمین هستید من دشمن آن خدایی هستم که ظالمی را به نمایندگی مردم شریفی برگزیده ، اگر شما ایرانی هستید من به ضد ایرانی بودنم افتخار می کنم و راست می گوئید اگر شما دنبال امنیت کشور هستید من به اقدام علیه آن امنیت فخر می ورزم .

و اگر شما دوستان این خلق می باشید من به دشمن بودن با آنها افتخار می کنم حدود یک سال و خرده‌‌ای است که نمی دانم بیرون چه خبر هست ولی ایمان دارم آینده از آن خلق است و هر کسی در راستای خلق و خدا باشد ماندنی است و باور دارم با این کارهایی که شما کرده اید و می کنید امکان ندارد برای شما آینده ای متصور کرد من از تلویزیون و روزنامه‌های شما احساس می کنم که به آخر خط رسیده اید چون با تمام وجود بایکوت خبری دارید. آقایان محترم با حاشیه رفتن در روزنامه و تلویزیون ، نمی توان حکو متی را حفظ کرد .

آقایان محترم دیگر بس است تا کی می خواهید مثل بچه های 2 و3 ساله چشم خود را ببندید و خیال بکنید که دیگران هم شما را نمی بینند !! و دیروز روزنامه ها را ورق می زدم از روستاهای دور افتاده در کشورهای گم نام خبرهای علمی ورزشی ، اقتصادی و هنری و....پر کرده بودند !! آقایان با حاشیه بردن مشکلات مردم هیچ راه گزینه ای برای شما نیست .آقایان محترم با خبرهای تکراری و دروغ و پوچ فقط می توانید خودتان را گول بزنید وگرنه مردم خیلی بالاتر از این حرف ها هستند .

از روزی که شماها را می شناسم می گوئید دشمن ، امریکا ، اسرائیل ، و منافقین و... هستند برای من چند سوال پیش می آید این دشمنان خواستشان چیست و شما دوستان خواستتان چیست؟
حدود 7 سال است که با دنیا مشگل پیدا کرده اید که جامعه جهانی می گوید شما حق تولید بمب اتم ندارید شما می‌گوئید ما دنبال انرژی هسته ای هستیم و این حق مسلم مردم ایران است حال شما که ادعا دارید انرژی هسته‌ای حق مردم است وکوتاه هم نمی‌آئید به من پاسخ دهید ، چگونه است که در این کشور یک دستشویی درست میکنید و برای افتتاح آن چند تن از مقامات تشریف می آورند و یک برنامه تبلیغاتی می‌گذارید وهفته ها در رادیو تلویزیون پوشش خبری می دهید !! چطور می‌شود در مورد پروژه ای که میلیاردها دلار هزینه برداشته یک تعداد محدودی از افراد نا شناخته که تازه توسط مردم هم انتخاب نشدند خبر دارند !!


و چرا بعد از سالها ، تازه نماینده گان مردم هم از این ماجرا خبر نداشتند ؟ لطفا این سوال را جواب بدهید ! شما 8 سال با عراق جنگ کردید وحدود چند میلیون کشته صدها میلیارد خسارت بر مردم ایران زدید می‌گفتید که دشمن به کشور ما حمله کرده ، چرا بعد از 8 سال صلح کردید در صورتی که دنیا می خواست به شما تمام خسارت را بدهد وبعد از یک سا ل صلح بکنید ، نکردید ؟ حالا اینها سوالهای کهنه و گذشته می باشد سوال اساسی اینجاست مگر نمی‌گوئید آن موقع صدام به وطن حمله کرده بود ! حا لا شما درعراق با کدام استدلال و با کدام اجازه ، درحق و حقوق مردم عراق دخالت دارید .

وبا اجازه کدام یک از مردم که این همه ازحقوقش دم می زنید اموالشان را به عراق سرازیر کرد ه اید . زمانی فریاد می زدید و مرگ بر صدام می‌گفتید و اینکه که به وطن ما حمله کرد و باعث 8 سال جنگ شده یکی نیست به شما بگوید صدام اعدام شد ه جنگ تمام شد حالا توی عراق شما چه کار دارید !! هیچ صحبتی از خسارت جنگی نمی کنید ما نمی دانیم چه حقوقی مردم ایران درعراق دارند که به خاطر آن رییس جمهوری میلیارد میلیارد به عراق بخشش می کنند تازه این مبالغ چیزی هست که علنی خودشان می‌گویند پشت پرده چه خبرها است خدا می داند !! من از شرایط بیرون بی‌خبرم وضعیت بیرون برایم خیلی روشن نیست به همین خاطر نمی دانم از کجا شروع بکنم و کجا تمام بکنم از بها دادن نمی ترسم ، ترسم از این است که قدمی بدون حساب کتاب روز بردارم .
خدایا ، کمکم کن تا خود را به خاطر این دنیای فانی نفروشم خدایا ، بهترین مرگ را بر من قسمت کن

حرفی هم با مغازه وکیل نماها و آقایانی که کارتان به وزارت اطلاعات میکشد دارم . من نمی‌گویم که وکلای کانون با وزارت اطلاعات همکاری می‌کنند من نمی‌گویم مامور وزارت اطلاعات هستند و.... فقط این را می‌گویم ، آن وکلا هیچ کاری برای شما نمی توانند بکنند ونتیجه کارشان به نفع وزارت اطلاعات می باشد و به عبارتی دیگر مغازه وکلا(کانون وکلا) هیچ کاری به نفع شما ندارد یا می ترسند یا وارد نیستند یا نمی خواهند بها بدهند درکل هرکس به کانون وکلا پناه ببرد مسئله را باخته پس بهترین کار خط قرمز کشیدن روی مغازه وکلاست وکیلی که من گرفته بودم از اول به من سفارش می کرد ، آرام صحبت کن ، سعی كن با قاضی کنار بیایی ومی‌گفت امروز فردا کارت درست می‌شود هروقت به او زنگ میزدیم تلفنش خاموش بود وموقعی هم که جواب میداد دل داری میداد که پرونده شما خالی هست شما تبرئه می‌شوید ولی بعد از ماه ها انفرادی و حبس 10سال ، حکم دادند مگر وکیل چه کار کرد و آیا بدون وکیل بدتر می شد ! حتی نمی‌شود تصور کرد . از طرف من به آقای سلطانی که شما را به عنوان وکیل معرفی کردند بگويید یا مرد میدان باش و بجنگ یا حرف بیهوده نزن اگر واقعا شما صداقت دارید و هیچ کاری نمیتوانید بکنید اقلا درب مغازه‌تان را ببندید درغیر این صورت حرفی با شما نیست

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

سلام از یک زندانی در رجایی شهر














سلام دوستان ، آشنایان ، هموطنان ، سلام خلق ایران ، سلام از یک زندانی در رجایی شهر به 70 میلیون زندانی و اسیرِ دین فروشان . چند روزی است که با خودم درگیر بودم که عید را چگونه بر خلق ایران تبریک بگویم . و با کدام کلمات شروع بکنم . می‌ترسیدم با واقعیت‌های زندان شروع بکنم که باعث تلخ کامی شما بشود . و از طرفی نمی‌توانستم با کلمات بازی کرده و شکلکی از فرد مسئول در بیاورم آخرش به این نتیجه رسیدم که آری ما می توانیم با تمام بدبختی هایی که این دشمنان خلق بر ما به ارمغان آورده اند باز عید را جشن بگیریم ، عیدتان مبارک ، عیدتان پیروزی بر تمام تاریکی ها باشد . دراین مدت یک ماهی که به رجایی شهر تبعید شدم با دنیایی از درد روبرو شدم که مرا در گفتن زبان قاصر، و شما را در شنیدن سخت ، با دردی آشنا شدم من ، به آن نه تنها در دنیای واقعی ندیده ونشنیده بودم حتی به تخیلات من هم خطور نمی کرد .

جوانان بیست سال به پایین در وسط آتش مواد می سوزند . تجاوز جنسي دیگر کاری عادی شده و کسی به چشم بد نگاه نمی کند انواع بیماریها ی واگیر دربین جوانان مسابقه می دهند . جوانان بی گناه جلو چشمت لحظه لحظه پوسیده و هر روز یکی دو تا دیوانه یا روانی می شوند . از همه سخت تر وقتی طلب یاری می کنند قدرت کمک نداری با تک تک آنها که صحبت می کنی می گویند نصیحتت را کنار بگذار .

این جا آری همان جا است که آدمی را به یاد حرف آن بزرگ مرد می اندازد که می گفت « چاه رژیم بی نهایت عمق دارد با هیچ سیستمی قابل قیاس نیست » تازه میگویند این بند بهتر از بند های دیگر است از این بابت که زبانم را در تحویل سال نو با درد آغاز کردم طلب پوزش می کنم چه باید کرد ؟ نمی‌شود در کشور ایران زندگی کرد و چشم را بر بدبختی برای یک لحظه هم بست چون از تمام وجودش غم و اندوه می‌بارد با تمام این دردها و فجایع که یک لحظه نمی شود غافل شد باز در این زندان ظلمت زده از تمام جای جایش ستاره ای می درخشد و راه نشان می‌دهد وامیدواری به آدمی می دهد . آری آخرین ستاره فیض مهدوی بود که در قلب تک تک زندانیان عادی که او را دیده بودند می درخشد . خدایا بدون این ستارگان راه چقدر دشوار بود روحشان شاد و رهروانشان فراوان باد.

ایرانیان عزیز تا زمانی که این رژیم پا بر جاست هر روز بدبختی نسبت به روز دیگر بسی بیشتر خواهد بود . هر کسی برای بقای این رژیم حتی فکر هم بکند در این جنایت که زمانی جوانان را در این زندان به گلوله می بستند و امروز با مواد مخدر می‌کشند شریک اند و برعکس هر کسی می خواهد این بلا را از خلق دور کند فقط و فقط در فکر نابودی این رژیم باید باشد .

اگر راهی کم بهاتر وجود دارد لطفا ما را هم در جریان بگذارید . خدایا چقدر سخت است حرف زدن در این حکومت ضد بشری کلمه ای نمانده که در این حکومت لوث نشده باشد ولی من باز از لابلای جوان‌های به اعتیاد کشیده که هیچ امیدی به زندگی ندارند باز برای دوستان مسئول و هموطنان درد آشنا و قهرمانانی که خون ستارخان‌ها در رگهایشان می جوشد سلام می‌رسانم و عید را تبریک می گویم وایمان و یقین دارم فردای ما فردایی روشن و مبارک می باشد .

و خلق ایران از همه بد بختی‌ها رهایی می یابد . امید وارم نا امیدها ، بار دیگرامید شوند و سخنم را با کلامی از حضرت علی به پایان می‌رسانم « پست ترین افراد آنهایی هستند که سنت های خوب را از بین می برند و سنت های پست را جایگزین می کنند و بهترین آنها کسانی هستند که سنتهای بد را با سنت‌های خوب جایگزین می کنند » پس آنها که اعتقاد مذهبی دارند دعا کنند که از دسته دومی باشند (دعا با سعی و تلاش تا رسیدن به آن) و آنها که اعتقاد مذهبی ندارند سعی کنند از دسته دوم باشند.

صالح کهندل
زندان رجایی شهر فروردین 87

۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

وضعیت صالح کهندل در زندان رجایی شهر

با انتقال و تبعید آقای صالح کهندل به زندان مخوف رجایی شهر و قرار دادن او در بند 4 و زندگی اجباری در کنار مجرمین خطرناک و معتادین با حبس‌های طویل المدت ، مسئولین زندان ابعاد فشارهای روحی را براین زندانی افزایش داده‌اند .
سالهاست که از سوی سازمان ملل قواعد حداقل استاندارد ، برای رفتار با زندانیان از سوی مجریان قانون تصویب گردیده است که متناسب با عصر معاصر و اصول اساسی حقوق بشر است ولی سازمان زندان‌ها در ایران با نادیده گرفتن این قواعد ، حقوق زندانیان و حقوق بشر را آشکارا نقض می‌کند .

تفکیک جرایم و طبقه‌بندی آن نه تنها لازم بلکه امری ضروی برای بهداشت جسم و روان هر زندانی است ولی در زندان رجایی شهر بارها آقای صالح کهندل مورد آزار زندانیان جانی و شرور سابقه دار قرار گرفته است . وضعيت رسيدگي‌هاي بهداشتي و پزشكي در زندان رجايي شهر در سطح بسیار پایین ، و یا اساساً با هيچ استاندارد بين المللي همخواني ندارد . برای بیماران اورژانس ، بهداری زندان ، حتی حداقل امکانات را فراهم نکرده است طوري كه اگر زنداني بيمار شود و در ليست نوبت قرار گيرد بعد از يك ماه كه نوبت او می‌رسد موضوع بيماري يا منتفي شده يا تشديد پيدا كرده و مزمن شده وهيچ تاثيري وبهبودي نه تنها حاصل نمی‌شود بلكه با اين كار مسئولین زندان كلاً تلاش می‌کنند زنداني را از مراجعه به پزشك منصرف كنند

درحالي‌كه بدليل وضعيت بد بهداشتي انواع بيماري‌هاي پوستي و بیماری‌هایِ واگیر و همچنین سوء تغذیه که خود موجب بروز بیماری‌های دیگری می‌شود مثل بیماری گوارشی ، در میان زندانیان بسیارشایع است . و مجموعاً به دليل فشارهای روحي ، عموماً زندانيان از بيماريهاي مختلف رنج می‌برند .
بی تردید این فقط گوشه‌ای از زوایای پنهان زندان مخوف رجایی شهر است . یقیناً ابعاد خشونت و فشار و تهدید در این زندان به مراتب بیشتراست و رفتار وحشیانه و غیر انسانی بر زندانیان سیاسی بسیار تکان دهنده است و یاد آور می‌شویم که دهها قتل بدون شناخته شدن متهم در بندهای رجایی شهر رخ داده ، که خود گویای وضعیت اسف باراین زندان و زندانیان آن است

۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه

زندان پاسخ اندیشه نیست !


به همه نهادهای فعال حقوق بشری و مردم آزادیخواه و انساندوست در سراسر جهان

مردم مبارز و آزادی خواه ایران!

فعالین سیاسی ، دانشجویی ٬ فعالین جنبش زنان٬ کارگری و اجتماعی
روی سخن با همه ی مردم آزادی خواه و عدالت طلب است.همه ی کسانی که قلبی تپنده برای برابری و آزادی در سینه دارید٬ به پا خیزید ٬ زمان همدلی و همراهی فرا رسیده است ٬ اکنون بیش از هر زمانی ضروریست که به پا خیزیم و فعالین دانشجویی و کارگری و زنان و همه زندانیان سیاسی را از بند آزاد سازیم.

دستگیری و بازداشت دانشجویان ، فعالین حقوق زنان و کارگران و سایرعرصه ها در سراسر کشور ضرورت فعالیت گسترده تر برای آزادی دانشجویان در بند و همه زندانیان سیاسی را فراهم آورده است. طی روزهای گذشته در دانشگاه های شهر های تبریز ، همدان ، شیراز ، اصفهان، کرمانشاه ، مازندران و همچین دانشکده حقوق دانشگاه علامه تجمعاتی فراگیر برگزار گردید که به خوبی نشان از همبستگی دانشگاه های سراسر ایران دارد. این همبستگی را باید برای آزادی همه زندانیان سیاسی به کار بست.

ما تصمیم داریم با همه ی توان خود برای آزادی زندانیان سیایی ، دانشجویان ، فعالین حقوق زنان و کارگران و … از بند تلاش کنیم و در این راه به در دست داشتن دست همه ی دانشجویان و مبارزان عرصه های مختلف نیازمندیم تا همه ی زندانیان سیاسی از بند آزاد و رها گردند.


ما جمعی از فعالین حقوق بشر ٬ فعالین عرصه های سیاسی ٬ کارگری ٬ اجتماعی و زنان در ایران و خارج از ایران ٬ ضمن محکوم کردن هر گونه تعلیق ، اخراج ، دستگیری و پیگرد دانشجویان و فعالین سیاسی ٬ زنان ٬ کارگری و اجتماعی ، خواهان آزادی فوری وبدون و قیدو شرط آنان هستیم و به همین منظور سال ۱۳۸۷ را سال آزادی زندانیان سیاسی از بند نام می نهیم و نوروز سال ۱۳۸۷ را نوروز آزادی می نامیم ، تا بهار 1387 بهار آزادی برای همه زندانیان سیاسی و … باشد. خواسته ما آزادی زندانیان سیاسی ، دانشجویان زندانی ، فعالین حقوق زنان و آزادی بی قید و شرط فعالین کارگری، لغو کمیته های انضباطی، از بین بردن فضای نظامی و به رسمیت شناختن حق تشکلها و نشریات دانشجوئی در تمامی دانشگاههای ایران و متوقف کردن سانسور و سرکوب رسانه های عمومی کشور هستیم . تمامی افراد ، نهادها و سازمانهای مدافع حقوق برابر انسانی را به این اعتراضات دعوت کرده و خود را در قبال حقوق دانشجویان ٬ کارگران و زنان به عنوان نماینده شایسته مردم مسئول میدانیم.
نوروز ۸۷ ٬ نوروز آزادی !

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

انتقال صالج کهندل به بند چهار زندان رجایی شهر

مدتی است که زندان رجایی شهر محل تبعید برخی از زندانیان سیاسی شده است و مسئولین قوه قضاییه و مسئولین زندان‌های کشور با تبعید این زندانیان سیاسی ، از زندانیان عادی و خطرناک برای اذیت و آزار آنها استفاده می‌کنند و آنها را بصورت پراکنده در بندهای عمومی قرار می‌دهند
روز دوشنبه 20 اسفند ماه صالح کهندل از بند قرنطینه به بند 4 که محل نگهداری مجرمین مواد مخدر و یا جرائمی از قبیل قتل می‌باشند منتقل شده است اغلب زندانیان رجایی شهر دارای قمه و چاقو می‌باشند و روزانه درگیری‌هایی در این زندان اتفاق می‌افتاد و چندی پیش هم در همین زندان رجایی شهر آقای مهران فتحی از زندانیان محبوس در این زندان توسط یکی از زندانیان به قتل رسید است
وضعیت سلامت صالح کهندل در این زندان در مخاطره جدی قرار دارد و در معرض خطر است . بدین منظور کمپین آزادی صالح کهندل خواستار توجه تمامی نهادها و سازمان‌های حقوق بشری به وضعیت صالح و سایر زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر است

۱۳۸۶ اسفند ۱۸, شنبه

انتقال صالح کهندل به زندان مخوف رجایی شهر

بنا به گزارش رسیده صالح کهندل روز چهارشنبه 15 اسفند ماه به بخش قرنطینه زندان رجایی شهر منتقل شده است

۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

اجرای حکم ده سال زندان و تبعید برای صالح کهندل بدون استناد به مدرک و سند جرم قانونی تائید شد

روز شنبه 11 اسفند ماه مسئولین بند 350 زندان اوین قرار ملاقات صالح با خانواده‌اش را لغو می‌کنند و او را به همراه چهار زندانی سیاسی دیگر به بخش قرنطینه زندان اوین می‌برند امٌا برای اعمال فشار جسمی و روحی بیشتر هنوز حکم انتقال او را امضاء نکردند و این درحالی است که گزارش انتقال او و چهار زندانی سیاسی دیگر را سایت‌های اینترنتی انعکاس داده‌اند ولی هنوز زمان انتقال به زندان گوهردشت کرج را اعلام نکردند و همچنان در قرنطینه زندان اوین و در شرایط نامعلوم بسر می‌برد
یکشنبه، 12 اسفند ماه 1386

۱۳۸۶ بهمن ۲۷, شنبه

خلاصه‌ای از آن‌چه در این مدت ۱۰ ماه بر من و خانواده‌ام گذشت







ساعت ۶:۳۰ بامداد از خواب بیدار شدم و ساعت ۷:۰۰ دختر بزرگم « زهرا » که ۱۲ سال دارد راهی مدرسه شد. دختر کوچکم که هشت ساله است به دلایلی قرار بود ساعت ۱۰:۳۰ به مدرسه برود. همسرم از من خواست تا برای خرید عیدی بچه‌ها، او را تا خیابان ستارخان همراهی کنم. به اتفاق همسرم سوار ماشین شدم و به زیر پل ستارخان رسیدم و همسرم از ماشین پیاده شد.

در این فکر بودم که برای « پریا » دختر کوچکم از کجا خوراکی مدرسه بخرم ؛ که ناگهان چهار نفر به طرف ماشینم هجوم آوردند . اول تصور کردم زور‌گیر هستند که هر روز درتلویزیون نشان می‌دهند ، به خودم وانمود کردم که فوقش موبایل و مبلغ پول کمی که در جیب دارم را می‌گیرند و می‌روند و قضیه تمام می‌شود یک لحظه در ماشین را باز کردند و کلت را رو سرم قرار دادن .

مواد مخدر …تریاک …حرف نزن سرت را پائین نگهدار …گیج به خیال این‌که اشتباهی گرفتند ، یک لحظه خودم را جمع و جور کردم ، به بیرون نگاه کردم دیدم یک ماشین پژو که چهار سرنشین داشت پشت سرمان پارک کرده است یکی از آقایان با صدای بلند گفت نگاه نکن حرکت کن پشت سرت بقیه هم می‌آیند برو سمت خانه‌ات وقتی به منزل رسیدیم در بسته بود هر چقدر در زدن ، دخترم که از پنجره وضعیت را دیده و ترسیده بود در را باز نکرد شیشه درب را شکستن و وارد خانه شدند تمام خانه را زیر و رو کردند و مرا به طرف زندان اوین بردند نزدیک ساعت ۱۲ ظهر بود که مرا با چشمان بسته وارد سلول ۱۷۲ کردند.

همواره در این فکر بودم که من کار خاصی نکردم حتماً امروز و فردا آزاد می‌شوم فردای دستگیری با چشمان بسته به اطاق بازجویی بردند و شروع به بازجویی کردند . چگونه از مرز خارج شدی ؟ با خانواده‌ها چرا ارتباط داشتی؟ آقای … آقای… چرا ؟ اگر همکاری نکنی روزگارت سیاه است . من که هیچ یک از کارهایی که متهم کرده ‌بودند را انجام نداده بودم از روی ساده دلی خیال می‌کردم همین امروز فردا این ها به اشتباه خود پی می‌برند و من آزاد می‌شوم . دو سه روز مانده به چهارشنبه‌سوری به خیال خام تصور می‌کردم چهارشنبه‌سوری پیش خانواده‌ام هستم ودو سه روز به عید ۸۶ همچنین سیزده‌ بدر … خبری نشد.

دیگر روزها به سختی می‌گذشت بدون هیچ گناهی در سخت‌ترین شرایط به سر می‌بردم بعد از یک ماه انفرادی بشدت مریض شدم چندین بار ساعت‌ها زیر سرم بودم بدون این که بدانم چه بلایی به سرم آمده . روزها به سختی برایم تمام می‌شد حدود ۶ ماه در سلول‌های انفرادی ۲۰۹ ، دنیا را برایم تبدیل به جهنم کرده بودند بعد از ۶ ماه مرا تحویل ۳۰۵ دادند باز دست از خوش خیالی برنداشتم ، که هر چه زودتر آزاد می‌شوم خلاصه بعد از ۸ ماه مرا دست بسته پیش قاضی بردند و بعد از چند دقیقه وکیل هم وارد دفتر قاضی شد این بار مسئله عوض شده بود و سوال‌های دیگری ، تو متهم به عضویت در فلان سازمان … تو متهم به … تو متهم … من گفتم هیچ یک از این اتهامات را قبول ندارم .

دادگاه پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و آخر سر قاضی به من گفت که اگر همین طور پیش برود همسرت را هم به ۲۰۹ می‌بریم . و وکیل به من گفت که چون پرونده تو خالی است به احتمال زیاد آزاد می‌شوی باز دو ماه گذشت مرا برای ابلاغ حکم به دادگاه بردند بازهم به خیال خام خود تصور داشتم تبرئه می‌شوم و و کیل هم گفته بود هر چه قدر مسئله طول بکشد به نفع تو می‌باشد . باز با دست‌های بسته وارد دادگاه شدم بعد از چند دقیقه قاضی حکم را برایم خواند با یک درجه تخفیف بخاطر لطف رهبری ۱۰ سال زندان در تبعید !!! خدایا شوخی می‌کند ! ؟ خواب می‌بینم ! ؟ با حالت سر در گمی به زندان بازگشتم.

حالا بعد از ۱۰ ماه ذهنم درگیر یک سری سوالاتی شده است . نمی‌دانم با کی درمیان بگذارم ؟ و آیا واقعاً جواب قانع کننده‌ای است ؟ وطن من کجاست ؟ چه کسی بر ایران حاکم است ؟ اگر زمانی این وطن بدست پست‌ترین افراد جهان می‌افتاد با من ایرانی چه می‌کردند که این ها نکردند! با خانواده‌ام چه می‌کردند که این ها نکردند ! اگر با شما این کارها را می‌کردند به چه نامی آن‌ها را صدا می‌زدید؟ حدود ۱۴۰۰ سال است که یزید را نفرین می‌کنیم، برای مثال او چه کار زشتی کرد که شما نکردید؟

من که در این ۱۰ ماه سکوت را بر فریاد ترجیح دادم بدین نتیجه رسیدم که شما موجوداتی هستید که هر چه قدر در مقابل شما عقب نشینی بشود شما بیشتر تهاجم می‌کنید بعد از این سکوت را خواهم شکست و بهایش هر چقدر باشد پرداخت خواهم کرد . آری شما در این مدت ۱۰ ماه باعث شده‌اید که مادرم سکته قلبی کند و سیستم عصبیش به هم بخورد . شما باعث شدید که در این مدت ۱۰ ماهه وضع اقتصادی من فلج شود و خانواده‌ام برای گذران زندگی دست به هر دوست و آشنایی باز کنند.

بعداز این فریاد خواهم زد به کل دنیا خواهم گفت شما بویی از بشریت نبردید شما دشمن بشر هستید در سلول‌های انفرادی ۲۰۹ جوانان را با طناب به میزی می‌بندید، و فریاد کمک کمک یا حسین در ۲۰۹ قطع نمی‌شود. هر روز صدای گریه و شیون در ۲۰۹ به گوش می‌رسد …

در فرصت مناسب به اسم و آدرس تمام جنایتی که در این مدت دیدم فریاد خواهم زد سخن آخر با بازجویم، بازجوی محترم وقتی که با چشم‌بند مرا بازجویی می‌کردی برایم گفتی اگر همکاری نکنی خانواده‌ات خیلی سختی خواهند کشید به من گفتی خودم صبر کردم که نزدیک عید دستگیرت کنم تا فرزندانت عید را بدون تو سپری کنند و حرف‌های دیگر که در فرصت دیگری خواهم گفت…ولی من در آن لحظه برای نجات مردم ایران از دست شما دعا می‌کردم و آرزو می‌کردم ای کاش فرزندان شما هم خوشبخت شوند آرزو می‌کردم تمام بچه ها ایران لبخند به لب باشند یک لحظه نمی‌توانستم حتی در خیالاتم هم فرزندان تو را در ناراحتی تصور کنم این ها همه بخاطر این بود که تو نسبت به انسان نفرت و کینه داشتی ولی من در بدترین شرایط حتی به فرزندان دشمنم عشق می‌ورزیدم.

آقایان محترم مرا از ۱۰ سال زندان مترسانید مرا از تبعید مترسانید بهای آزادی هر چه باشد من تعلل نخواهم کرد. بیرون که بودم از بین زندگی‌های مختلف خدمت به مردم را انتخاب کردم بهایش را دادم بین جرایم مختلف جرم زندان سیاسی را انتخاب کردم . تاوانش را خواهم داد بین مرگ ها بهترینش را از خدا خواستم تاوانش را خواهم داد من یک فعال حقوق بشر بودم تنها گناهم چند تماس تلفنی از زندان و رفت آمد با چند شخصیت سیاسی بود برای اینکه یک جوری مرا از صحنه سیاسی حذف کنند دنبال حرف و حدیث های دیگر رفتند.

و اگر اتهامات واهی که به من زدند درست باشد که درست نیست کجایش جرم است عکس یک نفر، نوار یک نفر ، صحبت کردن با یک فرد، در کدام کشور حتی فاشیستی این همه حساسیت دارد !! که بخاطر آن ۶ ماه انفرادی و بعد از ۱۰ماه بلاتکلیفی به ۱۰ سال زندان محکوم بشوی !! اگر شما انسانید من به بشریت پشت می‌کنم اگر مسلمانید به مسلمانی نفرت می‌کنم اگر شما ایرانی هستید به ایرانی بودنم شرم می‌کنم.

البته یقین دارم که هیچ کدام از این ها نیستید ای کاش روز دستگیری که تصور می‌کردم زورگیرها به ماشینم حمله کردند حدسم درست بود چون بهایش یک گوشی ۲۰ هزار تومنی و مبلغ ۲۵ هزار تومان پول بود خدایا مرا به خاطر کمکی که ۱۲ سال پیش به مامورانی که برای دستگیری قاچاقچی مواد مخدر کردم ببخش چون حالا احساس می‌کنم که آن فرد دستگیر شده به احتمال زیاد گناه کار نبود چون همان برخوردی که با او کردند با من هم هم‌چنان کردند .

آینده ازآن انقلابیون است اگر از آن من نیست پس من انقلابی نیستم من سلولهای انفرادی را با همه سختهایش تحمل خواهم کرد و بر چوبه دار بوسه خواهم زد ولی خود را به ظالمان نخواهم فروخت و فریاد خواهم زد مرگ بر دین فروشان مرگ بر یزیدیان ، یک زمانی، فردایی، افشا خواهم کرد که با خانواده همسرم در شهرستان چه کار کردید برای همکاری با شما چه ترفندهای که به کار نبردید به خود بنده چه حرف های که نگفتید در جلفا چه وعده‌هایی که به خودم ندادید !! ولی چون هیج کدام از این کارها نگرفت ۱۰سال حبس برایم بریدید.

برای من سلولهای انفرادی آخر حیات نیست مرگ آخر حیات نیست برایم ۱۰ سال حبس آخر حیات نیست چوبه دارآخرحیات نیست برایم زمانی حیات به آخر می‌رسد که از مسیر تکامل منحرف شوم برایم آخر حیات تسلیم در مقابل ظالمان، تسلیم در مقابل ارتجاع است … خواهم نوشت خواهم گفت هر چقدر می‌خواهید فشار بیاورید اگر راهم حق است این فشارها باعث رشدم خواهم شد.

مرگ بر استبداد مرگ بر فاشیسم در هر لباس ، زنده باد آزادی

بند ۳۰۵ زندان اوین صالح کهندل
روز شنبه اول دی ماه حکم آقای صالح کهندل به وکیل پرونده او آقای بهنام بیک وردی ابلاغ می‌گردد و روز دوشنبه سوم دی ماه ایشان ضمن اعتراض به حکم دادگاه ، تقاضانامه تجدید نظر را رسماً جهت پی‌گیری و بررسی به مقامات دستگاه قضایی کشور ارائه می‌دهد تا در دیوان عالی کشور مورد باز بینی و بررسی مجدد قرار گیرد .

در یک گفتگوی کوتاه آقای بهنام بیک وردی می‌گویند روز دوشنبه سوم دی ماه خانواده صالح کهندل برای تحویل گرفتن قسمتی از وسایل ، از جمله کامپیوتر و برخی از وسایل شخصی او مثل آلبوم عکس و غیره ...به شعبه 15 دادگاه انقلاب نزد قاضی صلواتی می‌روند ولی قاضی به دلیل نداشتن وقت لازم تحویل وسایل را به روز بعد موکول می‌کند . یاد آوری می‌شود که ضمن ابلاغ حکم به آقای کهندل مقامات قضایی گفته بودند که خانواده صالح می‌توانند قسمتی از وسایل ضبط شده را تحویل بگیرند .روز سه شنبه چهارم دی ماه بعد از مراجعه مجدد خانواده به آنها گفته می‌شود که هنوز وزارت اطلاعات وسایل را تحویل نداده است . بروید و روز یکشنبه مراجعه کنید .ضمن پی‌گیری تحویل وسایل ، بازجوی پرونده ، آقای راسخ بستگان صالح را شخصاً مورد تهدد قرار می‌دهد و می‌گوید مواظب رفتارتان باشید مبادا در مورد حکم داده شده و در مورد پرونده با کسی صحبت و مصاحبه کنید !! و نباید موضوع را به رسانه ها اطلاع دهید !! که مورد اعتراض بستگان او واقع می‌شود

آقای راسخ به خوبی می‌داند که تهدیدات او در ادامه سیاست نقض حقوق بشر در ایران است و افرادی مثل او نمی‌توانند یک خانواده را حدود یک سال در بلاتکلیفی قرار دهند و بدون سند و مدرکی شخصی را به 10 سال زندان محکوم کنند و زن و فرزندان او را در گرسنگی و آوارگی قرار دهند !! آیا نباید حقی برای همسر و فرزندان بی‌گناه او قایل شد ؟ اگر حکم تان عادلانه است چرا تهدید می‌کنید تا مصاحبه‌ای صورت نگیرد !! آیا ابتدایی‌ترین حقوق مردم ما توسط شما پایمال نمی‌گردد ؟؟ .