۱۳۸۶ بهمن ۲۷, شنبه

خلاصه‌ای از آن‌چه در این مدت ۱۰ ماه بر من و خانواده‌ام گذشت







ساعت ۶:۳۰ بامداد از خواب بیدار شدم و ساعت ۷:۰۰ دختر بزرگم « زهرا » که ۱۲ سال دارد راهی مدرسه شد. دختر کوچکم که هشت ساله است به دلایلی قرار بود ساعت ۱۰:۳۰ به مدرسه برود. همسرم از من خواست تا برای خرید عیدی بچه‌ها، او را تا خیابان ستارخان همراهی کنم. به اتفاق همسرم سوار ماشین شدم و به زیر پل ستارخان رسیدم و همسرم از ماشین پیاده شد.

در این فکر بودم که برای « پریا » دختر کوچکم از کجا خوراکی مدرسه بخرم ؛ که ناگهان چهار نفر به طرف ماشینم هجوم آوردند . اول تصور کردم زور‌گیر هستند که هر روز درتلویزیون نشان می‌دهند ، به خودم وانمود کردم که فوقش موبایل و مبلغ پول کمی که در جیب دارم را می‌گیرند و می‌روند و قضیه تمام می‌شود یک لحظه در ماشین را باز کردند و کلت را رو سرم قرار دادن .

مواد مخدر …تریاک …حرف نزن سرت را پائین نگهدار …گیج به خیال این‌که اشتباهی گرفتند ، یک لحظه خودم را جمع و جور کردم ، به بیرون نگاه کردم دیدم یک ماشین پژو که چهار سرنشین داشت پشت سرمان پارک کرده است یکی از آقایان با صدای بلند گفت نگاه نکن حرکت کن پشت سرت بقیه هم می‌آیند برو سمت خانه‌ات وقتی به منزل رسیدیم در بسته بود هر چقدر در زدن ، دخترم که از پنجره وضعیت را دیده و ترسیده بود در را باز نکرد شیشه درب را شکستن و وارد خانه شدند تمام خانه را زیر و رو کردند و مرا به طرف زندان اوین بردند نزدیک ساعت ۱۲ ظهر بود که مرا با چشمان بسته وارد سلول ۱۷۲ کردند.

همواره در این فکر بودم که من کار خاصی نکردم حتماً امروز و فردا آزاد می‌شوم فردای دستگیری با چشمان بسته به اطاق بازجویی بردند و شروع به بازجویی کردند . چگونه از مرز خارج شدی ؟ با خانواده‌ها چرا ارتباط داشتی؟ آقای … آقای… چرا ؟ اگر همکاری نکنی روزگارت سیاه است . من که هیچ یک از کارهایی که متهم کرده ‌بودند را انجام نداده بودم از روی ساده دلی خیال می‌کردم همین امروز فردا این ها به اشتباه خود پی می‌برند و من آزاد می‌شوم . دو سه روز مانده به چهارشنبه‌سوری به خیال خام تصور می‌کردم چهارشنبه‌سوری پیش خانواده‌ام هستم ودو سه روز به عید ۸۶ همچنین سیزده‌ بدر … خبری نشد.

دیگر روزها به سختی می‌گذشت بدون هیچ گناهی در سخت‌ترین شرایط به سر می‌بردم بعد از یک ماه انفرادی بشدت مریض شدم چندین بار ساعت‌ها زیر سرم بودم بدون این که بدانم چه بلایی به سرم آمده . روزها به سختی برایم تمام می‌شد حدود ۶ ماه در سلول‌های انفرادی ۲۰۹ ، دنیا را برایم تبدیل به جهنم کرده بودند بعد از ۶ ماه مرا تحویل ۳۰۵ دادند باز دست از خوش خیالی برنداشتم ، که هر چه زودتر آزاد می‌شوم خلاصه بعد از ۸ ماه مرا دست بسته پیش قاضی بردند و بعد از چند دقیقه وکیل هم وارد دفتر قاضی شد این بار مسئله عوض شده بود و سوال‌های دیگری ، تو متهم به عضویت در فلان سازمان … تو متهم به … تو متهم … من گفتم هیچ یک از این اتهامات را قبول ندارم .

دادگاه پنج دقیقه بیشتر طول نکشید و آخر سر قاضی به من گفت که اگر همین طور پیش برود همسرت را هم به ۲۰۹ می‌بریم . و وکیل به من گفت که چون پرونده تو خالی است به احتمال زیاد آزاد می‌شوی باز دو ماه گذشت مرا برای ابلاغ حکم به دادگاه بردند بازهم به خیال خام خود تصور داشتم تبرئه می‌شوم و و کیل هم گفته بود هر چه قدر مسئله طول بکشد به نفع تو می‌باشد . باز با دست‌های بسته وارد دادگاه شدم بعد از چند دقیقه قاضی حکم را برایم خواند با یک درجه تخفیف بخاطر لطف رهبری ۱۰ سال زندان در تبعید !!! خدایا شوخی می‌کند ! ؟ خواب می‌بینم ! ؟ با حالت سر در گمی به زندان بازگشتم.

حالا بعد از ۱۰ ماه ذهنم درگیر یک سری سوالاتی شده است . نمی‌دانم با کی درمیان بگذارم ؟ و آیا واقعاً جواب قانع کننده‌ای است ؟ وطن من کجاست ؟ چه کسی بر ایران حاکم است ؟ اگر زمانی این وطن بدست پست‌ترین افراد جهان می‌افتاد با من ایرانی چه می‌کردند که این ها نکردند! با خانواده‌ام چه می‌کردند که این ها نکردند ! اگر با شما این کارها را می‌کردند به چه نامی آن‌ها را صدا می‌زدید؟ حدود ۱۴۰۰ سال است که یزید را نفرین می‌کنیم، برای مثال او چه کار زشتی کرد که شما نکردید؟

من که در این ۱۰ ماه سکوت را بر فریاد ترجیح دادم بدین نتیجه رسیدم که شما موجوداتی هستید که هر چه قدر در مقابل شما عقب نشینی بشود شما بیشتر تهاجم می‌کنید بعد از این سکوت را خواهم شکست و بهایش هر چقدر باشد پرداخت خواهم کرد . آری شما در این مدت ۱۰ ماه باعث شده‌اید که مادرم سکته قلبی کند و سیستم عصبیش به هم بخورد . شما باعث شدید که در این مدت ۱۰ ماهه وضع اقتصادی من فلج شود و خانواده‌ام برای گذران زندگی دست به هر دوست و آشنایی باز کنند.

بعداز این فریاد خواهم زد به کل دنیا خواهم گفت شما بویی از بشریت نبردید شما دشمن بشر هستید در سلول‌های انفرادی ۲۰۹ جوانان را با طناب به میزی می‌بندید، و فریاد کمک کمک یا حسین در ۲۰۹ قطع نمی‌شود. هر روز صدای گریه و شیون در ۲۰۹ به گوش می‌رسد …

در فرصت مناسب به اسم و آدرس تمام جنایتی که در این مدت دیدم فریاد خواهم زد سخن آخر با بازجویم، بازجوی محترم وقتی که با چشم‌بند مرا بازجویی می‌کردی برایم گفتی اگر همکاری نکنی خانواده‌ات خیلی سختی خواهند کشید به من گفتی خودم صبر کردم که نزدیک عید دستگیرت کنم تا فرزندانت عید را بدون تو سپری کنند و حرف‌های دیگر که در فرصت دیگری خواهم گفت…ولی من در آن لحظه برای نجات مردم ایران از دست شما دعا می‌کردم و آرزو می‌کردم ای کاش فرزندان شما هم خوشبخت شوند آرزو می‌کردم تمام بچه ها ایران لبخند به لب باشند یک لحظه نمی‌توانستم حتی در خیالاتم هم فرزندان تو را در ناراحتی تصور کنم این ها همه بخاطر این بود که تو نسبت به انسان نفرت و کینه داشتی ولی من در بدترین شرایط حتی به فرزندان دشمنم عشق می‌ورزیدم.

آقایان محترم مرا از ۱۰ سال زندان مترسانید مرا از تبعید مترسانید بهای آزادی هر چه باشد من تعلل نخواهم کرد. بیرون که بودم از بین زندگی‌های مختلف خدمت به مردم را انتخاب کردم بهایش را دادم بین جرایم مختلف جرم زندان سیاسی را انتخاب کردم . تاوانش را خواهم داد بین مرگ ها بهترینش را از خدا خواستم تاوانش را خواهم داد من یک فعال حقوق بشر بودم تنها گناهم چند تماس تلفنی از زندان و رفت آمد با چند شخصیت سیاسی بود برای اینکه یک جوری مرا از صحنه سیاسی حذف کنند دنبال حرف و حدیث های دیگر رفتند.

و اگر اتهامات واهی که به من زدند درست باشد که درست نیست کجایش جرم است عکس یک نفر، نوار یک نفر ، صحبت کردن با یک فرد، در کدام کشور حتی فاشیستی این همه حساسیت دارد !! که بخاطر آن ۶ ماه انفرادی و بعد از ۱۰ماه بلاتکلیفی به ۱۰ سال زندان محکوم بشوی !! اگر شما انسانید من به بشریت پشت می‌کنم اگر مسلمانید به مسلمانی نفرت می‌کنم اگر شما ایرانی هستید به ایرانی بودنم شرم می‌کنم.

البته یقین دارم که هیچ کدام از این ها نیستید ای کاش روز دستگیری که تصور می‌کردم زورگیرها به ماشینم حمله کردند حدسم درست بود چون بهایش یک گوشی ۲۰ هزار تومنی و مبلغ ۲۵ هزار تومان پول بود خدایا مرا به خاطر کمکی که ۱۲ سال پیش به مامورانی که برای دستگیری قاچاقچی مواد مخدر کردم ببخش چون حالا احساس می‌کنم که آن فرد دستگیر شده به احتمال زیاد گناه کار نبود چون همان برخوردی که با او کردند با من هم هم‌چنان کردند .

آینده ازآن انقلابیون است اگر از آن من نیست پس من انقلابی نیستم من سلولهای انفرادی را با همه سختهایش تحمل خواهم کرد و بر چوبه دار بوسه خواهم زد ولی خود را به ظالمان نخواهم فروخت و فریاد خواهم زد مرگ بر دین فروشان مرگ بر یزیدیان ، یک زمانی، فردایی، افشا خواهم کرد که با خانواده همسرم در شهرستان چه کار کردید برای همکاری با شما چه ترفندهای که به کار نبردید به خود بنده چه حرف های که نگفتید در جلفا چه وعده‌هایی که به خودم ندادید !! ولی چون هیج کدام از این کارها نگرفت ۱۰سال حبس برایم بریدید.

برای من سلولهای انفرادی آخر حیات نیست مرگ آخر حیات نیست برایم ۱۰ سال حبس آخر حیات نیست چوبه دارآخرحیات نیست برایم زمانی حیات به آخر می‌رسد که از مسیر تکامل منحرف شوم برایم آخر حیات تسلیم در مقابل ظالمان، تسلیم در مقابل ارتجاع است … خواهم نوشت خواهم گفت هر چقدر می‌خواهید فشار بیاورید اگر راهم حق است این فشارها باعث رشدم خواهم شد.

مرگ بر استبداد مرگ بر فاشیسم در هر لباس ، زنده باد آزادی

بند ۳۰۵ زندان اوین صالح کهندل