من نمي دانم حرفم را به کي بگم ؟ کجا بگم ؟ آدم خوب ها چه کساني هستند ؟ آدم بد ها چه کساني هستند ؟ شايد هم اصلا آدم خوبي وجود ندارد . همه يک جوري بد هستند . من يک دختر 10 ساله هستم ، از روزي که بابا گفتن را ياد گرفتم بابام همه اش توي زندان بود . يک سالي از زندان بيرون نيامده بود که دوباره به خانه مان ريختند و تمام لوازم خانه را به هم زدند. بابا را با خودشان بردند
و هميشه هم دروغ مي گفتند امروز آزاد مي کنيم فردا آزاد مي کنيم . من از بابام هيچ بدي نديدم حتي بچه هاي فاميل هم از بابام خوششان مي آيد و هميشه مي پرسند کي بابات مي آيد با ما بازي کند ؟ اي کاش بيرون بود چون هر موقع ما را میدید با ما بازی میکرد و مارا خوشحال میکرد
من هروقت با بابا حرف میزنم روحیه میگیرم بابای من هر روز چند دقیقه ای با من حرف میزد مشگل درسیم را حل میکرد وحتی وقتی خواهرم ناراحت میشد با چند جمله حرف زدن با بابا مشگلش حل میشد ولی این دفعه مثل اینکه میخواهند ما بیشتر اذیت شویم بابا رابه جای دوری تبعید کردند حتی تماس تلفنی هم آنقدر کم دارد که نمی توانیم حالش را بپرسیم .
من هر روز به برنامه کودکان نگاه می کنم همه اش از حقوق کودکان حرف می زنند و می گویند با فرزندان خود با محبت رفتار کنید . آخه ما که هفته ای 10 دقیقه پدرمان را ملاقات می کردیم این را هم از ما گرفتند حالا چند ماهی است ما بابا را ندیدم .حالا نمی دانم دردم را حرفم را به چه کسانی بگویم ؟ اصلا گفتن حرف فایده ای دارد ؟ اصلا آدم خوب ها کجا هستند تا چند کلمه ای به حرف من گوش بدهند ؟ شنیدم بابا جون یک نامه نوشته و حرف دلش را گفته بابا را پیش آدم کشها فرستادند .
من هم می خواهم حرف های دلم را بگویم شاید من را هم پیش آنها ببرند . از روزی که بابا را گرفته اند مادر بزرگم بد جوری مریض شده و هر روز خواب می بیند و از خواب می پرد و روزی می گوید پسرم را می کشند و روزی می گوید خواب آزادی پسرم را دیده ام . شما هایی که آدم های خوبی هستید زیاد ناراحت نشوید ما دیگر عادت کردیم .ا ین کار چندین سال ماست .
ما دیگر عادت کردیم به خانه مان بریزند و لوازم ما را با خود ببرند و پشت نرده ها بابا را ملاقات بکنیم . و هر روز حرف نگران کننده ای از بابا بشنویم . ولی شما را به خدا آنهایی که حرف های مرا می شنوید خودتان را زیاد ناراحت نکنید چون بابام همیشه می گفت آدم های خوب به هیچ وجه باعث ناراحتی دیگران نمی شوند و اگر هم شما را ناراحت کردم مرا ببخشید.
و اگر هم کسی کمی دلش به حال من بسوزد و بخواهد کمکی بکند تنها وتنها با هر آدم خوبی آشنا باشد به آنها بگوید توی ایران و تهران –اکباتان توی خونه ی کوچکی یکی هست بابای خود را می خواهد و اگر هم آزاد نمی کنند لااقل بگویند گناهش چیست ؟ بابا می گفت یکی می آید امروز، فردا دیگر بچه ها پدرشان را پشت نرده نمی بینند هر چند که من با مادرم و خواهرم خیلی اذیت شده ایم ولی بابا دروغ نمی گوید حتما یکی می آید . خدایا آدم خوب ها را نگه دار و بابا را به تو می سپارم آخه می گویند تو آدم خوب ها را دوست داری.